۱۳۸۲/۰۶/۱۸

تاخير


���� ديروز که داشتم نوشته مربوط به روز مادر را در صفحه مي‌گذاشتم،�
نگاهم به تاريخ دو نوشته قبلی افتاد و لرزيدم! يک ماه گذشته بود از آخرين نوشته‌ام،
و من هيچ احساس نکرده بودم.همه‌ی لحظات عمرم همين گونه و به همين سرعت گذشته بود؟!
در اين فاصله همچنان می نوشتم، روی کاغذ.ولی نمی دانم چرا جنس نوشته‌ها طوری بود که
اينجا ،در اين صفحه ، ظرفيت و جايی برای نوشتنشان نبود. بهانه‌های هميشگی برای
ننوشتن هم که کماکان سر جای خود باقی: درس و مشغله زندگی (!) و ...


��� اما، اين مدت کمی سخت و شيرين گذشت! کم کم در گير آينده شدن ، که
متاسفانه ما حتی در اين مورد هم عقب هستيم، و فکر کردن به گذشته‌ی پر عبرت و
پندآموز ... و در نهايت لذت بردن از �لحظه اکنون� که اين يکی را ديگر، به هيچ وجه
بلد نبودم. در اين چند روز يا چند هفته که فرصتی برای تنها بودن داشتم و برخی
ساعتها خلوتی با خود، بارها آرزو می کردم بتوان زمان را متوقف کرد تا در لحظات
تنهايی از ديگران در آموختن زندگی عقب نيفتم.هجوم افکار آشفته هم همچنان پريشانم می
کرد، ولی پريشانيی از جنسی لذت بخش، و پس از مدت کوتاهی، خودم، به طور ذاتی، در
تلاش برای نابودی آن تنهاييِ سردرگم کننده و جنون آميز، به جمع دوستان پناه می
بردم.شايد ديگر نتوانم مکانی غير از اينجا، و زمانی غير از اکنون، برای اين گونه در
تنهايی انديشيدن بيابم، من که طبعی شلوغ دارم و اگر انسانی نزديکم باشد نمی توانم
با او ارتباط برقرار نکنم، چه از نوع خوبش يا بد! اما يک چيز جای اميد فراوان
داشت.اينکه من عليرغم همه اينها اميدوار مانده ام . به همه چيز . به هر چيزی که
نويد بخش آينده‌ای روشن و منطقی باشد.


��� اما شايد دليل اصلی ننوشتنم در اين فاصله ، ...... بگذريم، هر بار
با خودم عهد مي‌کنم در مورد اينگونه قضايا ننويسم ،‌پيمان شکنی ميکنم.کاش کسی
تنبيهم ميکرد تا بياموزم!

هیچ نظری موجود نیست: