۱۳۸۲/۰۶/۱۷

چه کسی چراغها را خاموش می کند؟





�اين داستان واقعی نيست، آدمها و اتفاقها کاملا خيالی اند و هر چند
زمان کم و بيش مشخص است، برخی از مکانها دستکاری شده اند�
اين چند جمله، آغاز کتب �چراغها را من خاموش می کنم� اثر خانم زويا پيرزاد است. زويا پيرزاد (که از اقليت ارامنه در ايران است) کارش را با سه مجموعه داستان کوتاهِ �مثل همه عصرها�،�طعم گس خرمالو� و �يک روز مانده به عيد پاک� آغاز کردو اين اولين رمان بلند او به شمار می آيد. شايد نام اين نويسنده برای آنها که به طور تفننی کتاب می خوانند اصلا آشنا نباشد ، عليرغم آنکه مجموعه آثار قبلی او در بازار کتاب موجود بوده اند. ولی با اهدای سه جايزه (مطابق آنچه روی جلد چاپ ششم کتاب نگاشته شده) به اين نويسنده ، حالا ديگر همه طيف کتابخوان حتی آنها که وقايع ادبيات معاصر ايران را دنبال نمی کنند ، با نام او آشنايند.کتاب در حال حاضر در چاپ ششم است و مجموعا ۲۲ هزار نسخه از آن به چاپ رسيده، که در بازار نشر ايران تا حدودی بی سابقه است.
اما آنچه باعث جذاب شدن کتاب در ميان عموم افراد جامعه شده، نه اين جايزه ها و تقدير ها که سبک ساده و روان نوشتاری آن بوده است.هنوز هم هستند کسانی که تا دوستی به آنها توصيه خواندن کتابی را نکند به سراغ آن نمی روند با اين فکر که �بازار نشر در ايران، حد خود را از دست داده�.به هر حال آنچنانکه از نام کتاب و چند جمله آغازينش انتظار داريم، کتاب خيلی هم غير واقعی جلوه نمی کند.شايد بتوان گفت يکی از نکاتی که داستان را از ديگر داستانهای مشابهش متمايز کرده اينست که، تا به حال هر چه در مورد مناطق جنوب خوانده ايم، تم اصلی داستان را زندگی مردم طبقه پايين يا متوسط جامعه تشکيل داده است و کنکاش در زندگی قشر �شرکتی� در آبادان و به تصوير کشيدن دغدغه های آنها (البته اگر دغدغه ای وجود داشته باشد) محدود به اشاره های بسيار کوتاه و مبهم برخی نويسندگان اين خطه بوده.اما وقايع اين کتاب در يک محله نسبتا مرفه در آبادان دهه ۴۰ (که قشر شرکتی ، به قول خود آبادانيها، در آن قشر مرفه جامعه محسوب می شوند) رخ می دهد و در تمام طول داستان هيچ اتفاق غير منتظره و عجيبی به وقوع نمی پيوندد. با اينحال شيوه نگارش خانم پيرزاد و طرز استفاده از کلمات و اصوات و از همه مهمتر شيوه شکافتن شخصيتهای داستانش به گونه ای است که خواننده را تا آخر داستان به همراه خود می کشاند (خصوصا اگر خواننده کمی هم حس نوستالژيک به همراه داشته باشد).
ماجراهای کتاب شرح حال يک خانواده ارمنی ساکن �بوارده� (يکی از محله های شرکتی آبادان) است. آرتوش ،پدر خانواده، مردي منطقی و آرام، خوش برخورد با بچه ها و کمی هم اهل سياست است.آرمن پسر خانواده، که دائما مشغول سر به سر گذاشتن دوقلوهاست و آرمينه و آرسينه ، دوقلوهای بسيار شبيه به هم و بالاخره کلاريس ، راوی داستان و مادر خانواده ، که عاشق خانواده اش است.ماجرا با آمدن خانواده سيمونيان به خانه روبرويی آغاز می شود و با رفتنشان پايان می گيرد.خانم پيرزاد هيچگاه سعی نمی کند شخصيت آدمهای رمانش را و خصوصيات آنها را به طور کاملا عريان بيان کند، بلکه شکل گيری شخصيتهاي داستان در طول زمان آرام آرام (همانند پيشرويِ خودِ زويا پيرزاد) کامل می شود.استفاده از عبارات ساده و گاه کودکانه مثل: �بعد قيژِ در فلزی حيات...� ،�چرا نگو؟ خيلی هم بگو!...�،�ويژژژژ رفتم بالا�و خصوصا ديالوگهای دوتاييِ دوقلوها که نشان از بستگی شديد آنها به يکديگر دارد و يک در ميان حرف زدنشان و حتی استفاده از کلماتی مثل :�استور� ، �ديري� ، �اسمارتيز� ، �گرِيد � و... بالاخره توصيفاتی از اين دست : �به آرمن که داشت موی آرسينه را می کشيدگفتم �نکن� و دست آرمينه را گرفتم که داشت خيز بر می داشت طرف آرمن از خواهرش دفاع کند.� جذابيت خاصی به سبک روايی داستان داده.کلاريس زنی است که بر خلاف خواهرش آليس دست از خود خواهی کشيده و نسبت به محيط اطرافش بی تفاوت نيست.در واقع او به عنوان مادر خانواده به خوبی نقش يک وزنه تعادل را بازی می کند بطوريکه حتی �اميل سيمونيان�، همسايه جديدشان که با مادر و دخترش زندگی می کند و زنش فوت شده با او درد دل مي کند و برای رهايی از فشار ديکتاتور مأبانه مادرش که اوضاع خانواده را به تشنج کشيده به کلاريس پناه می برد.کلاريس همواره در حال درس گرفتن از آدمهای اطرافش است و در گيريهای �وَرِ بدبين� ، �وَرِ خوش بين� ، �ور کمرو� و �ور منطقي� ذهنش که خود بخشی از بار جذابيت شخصيت او و طبيعی بودن آنرا به دوش می کشد نشان از پويايی شخصيت او دارد.لحظاتی که کلاريس خاطرات گذشته اش را با خود مرور می کند، به ياد پدرش می افتد که می گفت:

�نه با کسی بحث کن،نه از کسی انتقاد کن.هر کی هر چی گفت بگو حق با
شماست و خودت را خلاص کن.آدمها عقيده ات را که می پرسند، نظرت را
نمی خواهند.می خواهند با عقيده خودشان موافقت کنی.بحث کردن با آدمها
بی فايده است�

همين پند تا آخر داستان همراه و مشکل گشای رابطه او و خواهرش است. در طول داستان او سعی می کند با خوش بينی به همه چيز سامان دهد ، و موفق می شود:

�بد تر از درد و نگرانيِ اين که تا چند روز نمی توانم هيچ کاری بکنم...
غرولندهای آرتوش بود... :�صد بار گفتم مواظب باش ...�. سعی کردم
نشنوم. سالها بود فهميده بودم آرتوش با مقصر شمردن هر کسی که
اتفاقی برايش می افتد ، محبتش را نشان می دهد.�

حتی نگاه او به حرفهای خانم �نور اللهي� با همه اطرافيانش فرق دارد و ديدگاه انتقادی و بی طرفانه اش نسبت به اقليت ها و قوميت هايی که خود را جدا از بقيه ايرانيها می دانند شايد در طول داستان نکته خيلی بارزی نباشد ولی همان چند اشاره کوچک به موضوع ، جای تامل دارد.کلاريس به تدريج در می يابد که آدمها (خانم سيمونيان) بر خلاف ظاهرشان ممکن است درونی متفاوت داشته باشند که وقتی موقعيت مناسبی فراهم شود (هم صحبتی با کلاريس) آن را بروز دهند.حتی خودش با خواندن نامه پسرش آرمن به اميلی (دختر اميل که عليرغم ظاهر آرام و کمرويش گاهی شيطنتهای جنون آميز انجام می دهد) خود را در برابر آينه ای می بيند که آنچه نشان می دهد با آنچه او از خودش توقع داشته يکی نيست.آيا او مادر خوبی بوده؟ آيا نبايد فکری برای اين زندگی تکراری ، که هر لحظه ی آن را به يکی از اطرافيانش اختصاص داده بوده بکند؟ پس خودش چه؟آيا نبايد وقتی برای خودش بگذارد و دست به فعاليتی ، مثلا اجتماعی، برای ارضاء خودش بزند؟ آيا او به اندازه کافی به آدمهای اطرافش ، همشهريانش ، توجه کرده؟ :
�به ترازوی آقای اديب نگاه مي کردم...حوصله نداشتم به آقای اديب بگويم: تو
بدتر از اين گرما را هم ديده ای، من هم ديده ام.امشب و فردا شب و پس فردا
شب بچه های محله عربها و احمد آباد و ...برای خدا می داند چندمين بار
می زنند به شط و اگر جان به کوسه ندهند ، دستی يا پايی می دهند و ما
از آليس ميشنويم که ديروز هفت تا کوسه زده آوردند بيمارستان ، امروز
هشت تا ، ديشب ده تا ، و من و آرتوش و مادر نُچ نُچ می کنيم و بعد از
سکوت کوتاهی که فکر می کنيم برای مرگ يا از دست دادن عضوی از بدن
مناسب و کافی است ، حواسمان را می دهيم به بچه های خودمان که
می گويند: عصرانه چی داريم؟ شام چی داريم؟ مرديم از گرما. چرادرجه کولر
را زياد نمی کنيد!�

به هر حال تکامل شخصيتهای داستان به تدريج رخ می دهد و اين باعث می شود که نوعی از هيجان در طول داستان حفظ شود.شايد کلاريس نمونه بسياری از آدمهای معمولی اطراف ما باشد ولی نحوه توصيف نويسنده و کاربرد جملات و عبارات بسيار ساده و حتی گاهی گفتاری، باعث می شود به نوعی شخصيت بسيار طبيعی و عادیِ کلاريس کمی ايده آل جلوه کند و با اينکه او زنی نسبتا آرام و منطقی است که هيچ حالت غير عادی ندارد ، به شخصيتی بسيار جذاب تبديل شود.کشمکشهای دائمی کلاريس با خودش که ناشی از عشقش به زندگیِ خودش و خانواده اش است و سعی و تلاش او برای اصلاح امور و حتی طرز برخورد منطقی ، معقول و واقع بينانه اش با پسرش آرمن هنگامی که مرتکب اشتباهی می شود، از او شخصيتی ساخته که به دل می نشيند و جز آن کلمات و جملات ساده و صميمی انتظار ديگری از او باقی نمی گذارد و اين به دل نشستن به حدی است که حتی خانم سيمونيان که همواره با اطرافيانش بد خلقی می کند سفره دلش را برای او باز می کند.ولی خواننده می داند که کلاريس عليرغم ظاهر آرام و شخصيت بی دغدغه خارجی اش ، از درون (اگر کمی اغراق کنيم) در آشوب به سر می برد.
پاراگرافهای کوتاه (و مختصر و مفيد) برای توصيف مکانها و ظاهر افراد، اشاره به برخی رسوم رايج ميان اقليت ارامنه، و همينطور ويژگيهای زندگی در آن زمان و مکان، از ديگر مولفه های بارز داستان محسوب می شوند که به خصوص اولی اثر زيادی در موفقيت کتاب داشته اند.
خانم پيرزاد با نوشتن متنی ساده و بی تکلف ثابت کرده است که برای موفقيت يک اثر الزامی نيست که حتما آن اثر حاوی رخدادهای غير عادی يا جنبه های نمادين عميق باشد.بلکه حتی شرح يک زندگی طبيعی و عادی بسته به نوع توصيف می تواند بسيار جذاب باشد.سبک نگارش خانم پيرزاد در اين کتاب در واقع سبک تکامل يافته وی در کتابهای پيشينش محسوب می شود و آدمهای اين داستان همان آدمهای داستانهای قبلی اند که حالا هم خودشان کمی عميقتر وارد ماجراها شده اند و هم نويسنده کمی عميقتر به آنها پرداخته و طی کردن همين روند کلاسيک و طبيعی باعث شده خانم پيرزاد که نويسنده اي نه چندان نامدار در ادبيات معاصر بوده بتواند مخاطبان نسبتا زيادی برای کتاب دست و پا کند.گر چه طيف خوانندگان کتاب کمتر کتابخوانهای حرفه ای بوده و بيشترِ مخاطبان کتاب را افراد عادی (از نظر درجه فهم داستان ، آنهم از نوع رمان) تشکيل می دهند.
به هر حال ظهور چنين پديده هايی در ادبيات معاصر ايران نشان از پويايی و زنده بودن اين مقوله فرهنگی در اين جامعه دارد و اين خود به تنهايی جای اميد فراوانی است. به اميد موفقيت همه عزيزان فعال در اين عرصه.

هیچ نظری موجود نیست: