۱۳۸۲/۰۶/۱۸

دلتنگی ۴


رو به رويش ايستاده بودم.آرام و بی تفاوت نگاهم می کرد و من در تلاش ،
که شوقی را که از ديدار او درونم می جوشيد مخفی کنم. هر بار به خودم می گفتم :
بياموز که ديگران را دوست داشته باشی بدون آنکه برايت مهم باشد که رفتارشان با تو
چگونه است ولی ... انسان موجودی است طماع.
به چشمهايش زل زده بودم ، صورتم را
نزديکش بردم و آرام زمزمه کردم:

�لَا تَشعُري بالذَنبِ يا حَبيبَتي
ــــــــــــــــــ�احساس گناه مکن محبوب من

لَا تَشعُري بالذَنب
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ احساس گناه مکن

فَاِنَّ کُلَّ
إمرَأةٍ اَحبَبتُها ــــــــــــــــــــــــــــــــ چرا که هر زنی که من عاشقش
شدم

قَد اَورَثَتني ذَبحَة في القَلب ــــــــــــــــــــ یکبار قلب مرا
قربانی کرده است

لَا تَشعُري بالذَنب.�ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ
احساس گناه مکن.�

�نزار قبانی�

هیچ نظری موجود نیست: