۱۳۸۲/۰۶/۱۸

کتاب


ديروز در کتاب فروشي ها چاپ �نهم� کتاب �چراغها را من خاموش مي کنم� اثر
خانم زويا پيرزاد را ديدم.خانم پيرزاد، واقعا تبريک مي گويم! عالي بود و بي
سابقه.اميدوارم همواره موفق باشيد.
***************************
مدتها بود به
کتاب فروشي نرفته بودم.سالهاي پيش (زمان جواني!) خيلي از وقتم را به کتاب خواندن و
ول گشتن در نمايشگاههاي کتاب مي گذراندم.اما حالا آن حس و حال قديم را ندارم،
اميدوارم کم کم پيدايش کنم.آنقدر درگير ماشينهاي اطرافم و اينترنت شده ام که فراموش
کرده ام چيزي به نام کتاب هم وجود دارد.چيزي که زماني ...
من معتقدم هر کتابي
ارزش �يک بار� خواندن را دارد ، ولي کتاب خوب را بايد �چند� بار خواند (گر چه خودم
بسياري اوقات از اين اصل تخطي مي کنم!).در اين چند سال تعداد بي شماري کتاب ، چه از
نوع خوب و چه غير از آن، را براي خواندن در نظر داشته ام ولي متاسفانه به خاطر
تنبلي هيچگاه آنها را نخوانده ام.حالا ديگر کم کم دارم براي کتاب خواندن وقت پيدا
مي کنم، يعني کارها فعلا سبکتر شده اند.آنقدر کتاب نخوانده پيش رو دارم که وقتي
براي هيچ کاري باقي نگذارد.انتخاب کتاب خوب هم اين روزها کار سختي است.وقتي فکرش را
مي کنم ، مي بينم زماني که پدرم مرا به کتاب فروشي مي برد يا خودش برايم کتابي مي
خريد، آن را از ميان تعداد بسيار محدودتري انتخاب مي کرد، ولي حالا فرض کنيد پدر يا
مادري بخواهد براي فرزندش کتابي انتخاب کند! واقعا اين انتخاب مشکل شده.بايد خيلي
دقت کرد براي انتخاب کتابي که هم وقت بچه را تلف نکند و هم آنچه از يک کتاب خوب
انتظار داريم برآوَرَد.
مدتي بود دست به نوشتن در اينجا نبرده بودم.نمي دانم
،شايد به خاطر اين بود که در مورد فلسفه ی نوشتن در اينجا ،و شايد به طور کلي نوشتن
، با خودم در گير شده ام.چرا مي نويسم؟ شايد بعدا مفصلا در موردش چيزي نوشتم.هميشه
سعي کردم اينجا تبديل به دفتر خاطرات نشود.خاطرات را که قرار است شخصي باشند، نبايد
همه ببينند.ولي گاهي دلتنگي آنقدر به من فشار وارد مي کرد که مجبور مي شدم اينجا
بيرون بريزمشان.هميشه سعي کردم چيزهايي بنويسم که به دردي بخورند، ولي فکر مي کنم
تا به حال همه اش شکست بوده.به هر حال من همچنان مشغول کلنجار رفتن با خودم
هستم.دعا کنيد اين وسط ضررهاي بزرگ متحمل نشوم.

هیچ نظری موجود نیست: