۱۳۸۲/۰۶/۱۷

اعتراف


دوستی به من می گفت : تو خيلی شعار می دی . روزی که اينو گفت من گفتم نه
، ولی حالا که به خودم نگاه می کنم می بينم اون با مدت کوتاهی منو بهتر از خودم
شناخت.بزرگترين انتظار من از يه دوست اينه که ايرادای منو بهم بگه . ديروز که
نظرهای شما رو ديدم ، ساعتها توی فکر بودم . اگه به اولين نوشته من نگاه کنين حرف
اون دوستمو تاييد می کنين. از بين همه نظراتی که داده بودين ( و نشون می داد که چه
قد نسبت به من لطف دارين) يکی واقعا محشر بود ، من وقتی شروع کردم خيلی ايده های
خوبی داشتم ولی اونا رو فراموش کردم و اعتراف می کنم که کاملا از مرحله پرت شدم و
متاسفانه <داستان يک شهر> تبديل شد به <داستان يک شخص>. به همين سادگی
، و به همين سادگی هم بعضی از ما آبادان رو فراموش کرديم.گرچه برای من تجربه تلخی
بود ولی ارزشش رو داشت ، دستت درد نکنه دوست خوبم . عليرغم اينکه زياد سر نمی زنی
ولی اينبار آمدنت خيلی پربار بود.
من يه بچه ام و باور کنيد هيچ يک از شما ها به
اندازه من توی زندگيش اشتباه نکرده و فرصتهاشو از دست نداده ، فرصتها يی که هر کدوم
می تونست منجر به يه دوستی محکم بشه، ولی من هنوز هم مثل هميشه اميدوارم.به هر حال
می خوام بگم من به شما ها ، به تک تکتون، نياز دارم ، که به من تذکر بدين و هر جا
شعار دادم جلوی منو بگيرين.
اما در نهايت :
اين وبلاگ پاکسازی خواهد شد ، از
چی ؟ از خودخواهی ، از حب ذات ، از غرور و... اينجا متعلق به اونهايي خواهد شد كه
درد دارن . بسه ، فکر کنم بازم دارم شعار می دم. البته من نوشته های قبلی رو پاک
نمی کنم تا برای خودم عبرتی باشه‌(البته اگه شما رو ناراحت نمی کنن) و در نهايت دو
تا تقاضا :
۱. بيشتر بياين اينجا ، و هر وقت که مياين اگه ايرادی می بينين ، با
صراحت کامل درست مثل گور به گور اونو به من گوشزد کنين.
۲.اجازه بدين اينجا برای
من مثل يه سوپاپ اطمينان باشه و گاهی خودمو اينجا خالی کنم.باور کنين پيدا کردن يه
چاه که وقتی آدم دلش از دنيا پره توش فرياد بزنه خيلی سخته ، من که ديگه از علی(ع)
صبورتر نيستم (گرچه به اندازه اون هم نميبينم).

باز هم از همه ممنون .
التماس دعا.

هیچ نظری موجود نیست: