۱۳۸۲/۰۶/۱۷

دلتنگي ۲


كنار اروند ايستاده بودم و در اين آرزو كه هر لحظه ، سالي طول كشد.غروب
سرخ خورشيد ، كنار اروند روح ديگري دارد. بوي شرجي ، بوي ماهي مرا مست مي كند.از
دور صداي همهمه جاشوان و ملوانان را مي شنوم ، خسته از تلاشي طاقت فرسا و اميدوار
به فردا.زندگي كردن روي يك لنج و بدور از روزمرگي هاي زندگي انسانهاي عادي چه طعمي
دارد ؟ شايد روزي به اينجا بيايم و با آنها به دريا بروم ، ارزش يك تجربه را دارد ،
شايد انسان بدور از هر نماد تكنولوژيكي راحتتر زندگي كند.شايد آرامش دريا اين
اضطراب روحي را كاهش دهد.
- مندو
- ها ؟
- نمياي؟
- كجا؟
- داريم
ميريم اميري.
- اومدم.

هیچ نظری موجود نیست: