۱۳۸۳/۰۱/۱۷

باران و تگرگ

ديشب، حدود ساعت يك و نيم شب، وقتي بارون و تگرگ رو ديدم نتونستم طاقت بيارم! رفتم بيرون و زير بارون و تگرگ شروع كردم به قدم زدن. مثل ديوونه‌ها. ولي خيلي حال داد. خدا رو شكر تگرگا اونقدر بزرگ نبودن كه آسيبي برسونن. خيي كيف داشت.
اينو درست قبل از شروع بارون داشتم مي‌خوندم:
*در حضور باد*
كلماتم را
در جوي سحر مي‌شويم،
لحظه‌هايم را
در روشني ِ بارانها،
تا براي تو شعري بسرايم روشن.
تا كه بي‌دغدغه،
بي ابهام،
سخنانم را
در حضور باد
-اين سالك دشت و هامون-
با تو بي‌پرده بگويم
كه تو را
دوست مي‌دارم تا مرز جنون.
«شفيعي كدكني، از زبان برگ»

مبهم

پيشاپيش از دوستاني كه اين متن را نمي‌فهمند معذرت مي‌خواهم! سخت نگيريد. چيز خاصي ندارد اين يكي (استثنائا)!
اين روزها به طرز بدي به «ماجده الرومي» عادت كرده‌ام و به «اَنا ولَيلَي». مي‌دانم كه بدت مي‌آيد از «ماجده»، ولي چاره چيست؟ اين «كُن صديقي» از زيباترين آهنگهايي است كه شنيده‌ام. البته هيچ يك به پاي «اَنا ولَيلَي» نمي‌رسند. من هر چند وقت يك بار به آهنگهاي «ماجده» معتاد مي‌شوم و بعد اين اعتيادم فروكش مي‌كند. «كُن صَديقي»، «كَلِمات»، «الجريده»، «لِاَنّك عيني»، «آدم و حَنان»، «عَمْ يــِسئَلوني»، «خُذني حَبيبي»، «وَداع»، «اَنا عَمْبَحْلَم»، «لَا تَغْضَبي»، ... .
بعد از «اَنا و لَيلَي»، «كَانَ صَديقي» يا همان «قِصّة حَبيبَيْن» از «كاظم الساهر» را گوش مي‌دادم. نامش كه خيلي شبيه «كُن صَديقي» است. فقط فعلش ماضي است و داستانش خيلي خيلي غمناكتر! يك احساس همذات پنداري به من دست داد! بعد هم «لَوْ اَنّنا»، «مَمنوعةٌ اَنْت ِ»، «اَلْمُستَبــِدّة»، «قولي اُحِبّكَ»، «اَشْهَدُ»، «حَبيبَتي و المَطَر»، ... كه اين آخري را خيلي دوست دارم.
يادم رفت بگويم. مي‌داني چه چيزي را مدتهاست نمي‌توانم گوش كنم؟ نخند ولي، ديگر طاقت شنيدن «اَكْرَهُها» را ندارم!

۱۳۸۳/۰۱/۱۶

خشم

لا تَغْضَبي ------------------- خشمگين مشو.

مَهْلا ً و لا تَعْجَلي ----------- شتاب مكن.

و قَبْلَ اَنْ تَرْحَلي ------------ و پيش از رفتنت،

عاتِبي ---------------------- مرا سرزنش كن.

لا تَغْضَبي ------------------- خشمگين مشو.

«حليم الرومي»

ديروز بار ديگر فيلم «روبان قرمز» را مي‌ديدم. خيلي اين فيلم را ديده‌ام ولي هنوز هم برايم نا گفته‌هاي زيادي دارد. اما اين بار به طرز عجيبي سرنوشتم را نزديك به «جمعه» حس مي‌كردم. نمي‌دانم چرا.

سفر نامه باران

آخرين برگ سفر نامه باران اين است:

كه زمين چركين است.

«شفيعي كدكني، مجموعه از زبان برگ»