۱۳۸۲/۰۶/۱۷

آب


بابا آب داد.
آب يعنی آبادانی.
يه داستان قديمی: چند نفر دارن توی
بيابون راه ميرن ، تشنه ميشن ، از دور چند تا درخت ميبينن بعد نتيجه ميگيرن اونجا
آب هست.
عکس نقيض قضيه : اگه آب نباشه درخت سبز نميشه.
من نميدونم توی اين
آبادان خراب شده درختا چطور سبزن؟ اينجا آب خوردن هم گير نمياد ، هنوز مردم مثه صد
سال پيش با بشکه آب جابجا ميکنن. البته حقشونه ، يعنی نصف حقشونه ،اينا يه عده آدم
عياش بودن که داشتن توی نازونعمت زندگی ميکردن.بعد يهو جنگ شد ، همشون در رفتن.يه
عده هم که خيلی دلشون به حال اين مملکت ميسوخت اومدن اينجا رو از دست اجنبيهایِ
کافرِ زنديق در آوردن.حالا هم نوش جونشون ، هر چی پول مال نفت و اينجور چيزاس گوشت
بشه بره توی تنشون.سم و کثافت و دود و گازش هم مال ما،هزار تا کوفت و زهرمارِ ديگش
هم مال ما.
اه اصلا من امروز چقد گير ميدم.

هیچ نظری موجود نیست: