۱۳۸۴/۰۸/۰۸

تئوری صف

مکان: مملکت گل و بلبل
زمان: سال 1384

اشتباه نکنید و زهره ترک هم نشوید. این نوشته هیچ ربطی به نظریه معروف صف در ریاضیات ندارد. در این مملکت هر جا که بروید صف می بینید. باور کنید اگر پنج دقیقه، فقط پنج دقیقه کنار یک دکل برق بایستید، بعد از پنج دقیقه وقتی به پشت سرتان نگاه کنید صفی از آدمها را میبینید!

چند روز پیش برای گرفتن پول تمام عابر بانکهای خیابان آزادی را آمار گرفتم (حالا همه را که نه، تقریبا همه را). پشت هیچ کدام کمتر از پنج نفر نبود. جالب اینکه اغلب می خواهند از هر چهار نوبت دریافت پولشان استفاده کنند. پیشنهاد می کنم در راستای ساماندهی خود پردازها و به سبک نانواییها، صف 5 هزار تومنی ها را از بقیه جدا کنند. بعد از کلی مشقت و توی صف ایستادن، کارتم را که وارد دستگاه کردم دو تا کله از سمت چپ و راستم زل زده بودند به مانیتور. نگاهی به هر دو کردم تا بلکه رویشان کم شود، اما خودم خجالت کشیدم. کارت را در آوردم و گفتم امری نیست؟ و راهم را کشیدم و رفتم. تازه کلی شاکی شده بودند که تو که پول نمی خواهی مگر مریضی وقت ما را می گیری! بعله!!!

تا حالا شده بخواهید از تلفن عمومی زنگ بزنید؟ حتما شده. این جور مواقع هم ملتی که پشت سرتان هستند، بینیشان (همان دماغ سابق) را می کنند توی چشمتان. ملاحظه هم نمی کنند که شاید آدم دارد با نا محرم حرف می زند! هر جا هم صف باشد وقتی آدم نوبت را رعایت می کند، برچسب سادگی و پخمگی می خورد. همه می خواهند سوارش شوند.

من نمی دانم وقتی در آن دنیا شعور و نظم توزیع می کردند ما توی صف چه ایستاده بودیم.

هیچ نظری موجود نیست: