۱۳۸۴/۰۷/۲۹

کابوس آقاي مربع

ماکسول در حالیکه فنجان قهوه را روی میز می گذاشت گفت: ببین گالیله جان، زمان هم درست مثل زندگی من و تو از دید ناظرهای متفاوت می تواند متفاوت به نظر بیاید. اینطور نیست آلبرت؟

گالیله با حالتی بغض آلود گفت: نه خیر. من هنوز هم معتقدم زمین می گردد.

اینشتین: خوب گالیلئوی عزیز، مگر ما گفتیم نمی گردد؟

داروین: ببینید آقایان، در این دنیا چیزهای مهمتری هم برای بحث هست. شما خودتان و طبیعت دور و برتان را رها کرده اید و دارید درباره اشیاء بی جان حرف می زنید؟

کریگ: خوب این چارلز هم راست می گوید دیگر! این مارپیچ مضاعف را ول کرده اید و چسبیده اید به یک گلوله که معلوم نیست چرا از برج پیزا افتاده روی سر کدام بدبختی. راستی ببینم ایزاک، مطمئنی که یک سیب توی سرت خورده؟ من فکر می کنم نارگیل بوده!

نیوتن: دهانت را ببند احمق. تو اگر زیر درخت هندوانه هم می نشستی امکان نداشت بتوانی از این دنیا بیش از چیزی که یک حلزون عقب مانده کشف می کند کشف کنی.

فرما: من با ایزاک موافقم. البته در باب درخت هندوانه، اما حلزون عقب مانده کمی جای تامل دارد!

پلانک: ببخشید پیــِـر جان. تو یکی حرف نزن که خلقی را با آن حاشیه نویسی ات سالها سر کار گذاشتی. خودمانیم عجب خالی بستی ها!

گاوس: کی گفته پیــِر خالی بسته؟

افلاطون: کارل عزیز. می شود خواهش کنم تو در این مورد خاص تز ندهی؟ در فیزیک انگشت کردی چیزی نگفتیم، ریاضی را دست کاری کردی ساکت شدیم، در این مورد لطفا زر نده! [در نسخ متفاوت بین زر نزن و تز نده اختلاف وجود دارد]

کارنو: ای بابا. من از این می ترسم. نگفته بودند از دوره ماموتها هم میهمان دعوت کرده اند.

کامو: اساسا ببینید، این تلاش شما، مثل آب در هاون کوبیدن است ... مثل ... مثل سیزیف. می شناسیدش که؟

ارسطو: ای بابا. این جوجه فکلی فرانسوی می خواهد به ما اسطوره های سرزمینمان را یاد آوری کند. ما خودمان عمری ملت را با همینها سر کار گذاشته ایم.

ارشمیدس: خوب راست می گوید دیگر. همینطور شد که یونان به این افتضاح افتاد.

بتهوون: به به. مثل اینکه دور دور ِ، جماعت ما قبل تاریخی است. یونانیها خوب همدیگر را پیدا کرده اند.

دورژاک: اِ! پس این همه مدت ما سر کاریم؟ تو که کر نیستی لودویک!!!

ککوله: بعله!!!

گایگر: تو برو خوابت را ببین عزیزم. ما کشف می کنیم، ملت هم کشف می کنند. خدا بدهد شانس. آدم خواب ببیند اینطوری ببیند!

مینکوفسکی: آی گفتی.

چایکوفسکی: تو دیگر چه بلغور می کنی هرمان. حرفهای تو را در مورد بعد چهارم که خود آلبرت هم نمی فهمد.

داستایوسکی: راستی هرمان، بالاخره ما نفهمیدیم این بعد چهارم چه جور جانوری است؟!

ابن رشد: بابا دکتر از شما دیگر بعید است. بعد چهارم که جانور نیست.

در همین هیر و ویر (حیر و ویر؟) موبایل شانون زنگ می زند [زنگش هم آهنگ سلطان قلبهاست!].

کپلر: باز هم موبایل این جوجه مهندس زنگ زد. آقا مگر ننوشته بودید موبایلشان را خاموش کنند؟

زنگ موبایل شانون بلند و بلندتر می شود. آقای مربع از خواب می پرد و دارد فکر می کند این چه جور خوابی بود. از همه مهمتر، آقای مربع دارد فکر می کند چه کسی سمت راست ارشمیدس نشسته بوده؟!

هیچ نظری موجود نیست: