۱۳۸۴/۰۵/۲۹

دیدن یا ندیدن

«بید مجنون» مجیدی از آن چیزی که انتظارش را داشتم ضعیفتر بود. اینجا نمی خواهم خیلی روی ضعفهای فیلم دست بگزارم که این روزها به اندازه کافی بهانه گیر و تلخ و بدبین به نظر میرسم. نیازی به این یکی دیگر نیست.

بازی پرستویی خوب است. از او کمتر از این هم انتظار نمی رفت (و شاید بیشتر). شاید بشود گفت یکی از چیزهایی که به شدت مقابل ضرب آهنگ کند فیلم ایستاده همین است. بید مجنون فیلم خلوتی است و کند. اگر فیلم را دیدید به حرکات پرستویی دقت کنید. مخصوصا آن سر خم کردن هایش به راست، و حالت چشمهایش، وقتی با چیزی ناشناخته روبرو می شود. این کاملا حس ناشناخته بودن صحنه را برای بیننده از دید شخصیت فیلم منتقل می کند. پرستویی یکی از منعطفترین بازیگرانی است که من می شناسم و این انعطافش را در اینجا هم به نمایش می گزارد.

فیلمبرداری کلاری هم که دیگر نه تعریف می خواهد نه توصیف. این هم یکی از همان نقاط قوت فیلم است. راستی دقت کرده اید که در کارهایش چه قدر خوب از حرکات دوربین استفاده می کند؟ حرکتهای آرام، بی آنکه دید مخاطب را مختل کنند. و حتی گاهی چرخشهای خیلی زیبا که باعث می شود احساس کنید اشراف کاملی به صحنه دارید. من سابقه کلاری را نمی دانم. او را هم نمیشناسم. اما فکر می کنم خیلی از فیلمبردارهای ما قربانی عدم وجود تکنولوژیهای جدید می شوند.

سکانس اول فیلم را به یاد بیاورید. گاهی بزرگترها در راه در می مانند. گاهی آدم هر چه بارش بیشتر باشد، سختتر می رود. گرچه قصد کارگردان از ماندن آن قطعه چوب نشان دادن چیز دیگری بود. آن مورچه را هم یادتان باشد. زندگی همیشه جریان دارد. آنها که تلاش می کنند به مقصود می رسند. و آنها که در کشف راز زندگی خیلی غوطه ورند، گاهی می مانند. آن مورچه، از پاریس تا تهران راهش را می رفت. نمی پرسید برای چه؟ گاهی باید فقط راه را رفت. بعدا معلوم می شود برای چه.

مجیدی فیلمسازی است برای بچه ها، و به قول شرتو، نابیناها! نمی شود انتظار داشت که فیلمش خیلی هم قوی باشد. اما ... این جمله پایانی ... «خدایا با تو حرف می زنم ...». راستی. ما چه قدر فرصت در زندگی از دست می دهیم؟ راستش من اگر جای خدا بودم به بعضیها فرصت دوباره نمی دادم!

هیچ نظری موجود نیست: