۱۳۸۴/۰۵/۲۴

ببر زخمی

دیشب، مثل همه شبهای تابستانی خواب می دیدم. خواب دیدم که فال گیری روبرویم نشسته.
«دستهایت را بده به من». و من که همیشه به حرفهای اینچنینی می خندیدم، دستم را به او نشان دادم. با وحشت عقب پرید. نگاهی به من انداخت، و نگاه بهت زده ام را که دید، با احتیاط جلو آمد. پرسیدم : «چه شده؟» با ترس جواب داد: «نمی دانم. نمی دانم. تا به حال طالعی اینچنینی ندیده ام. من سالهاست فال می گیرم. یک ببر زخمی. این نشانه چیست؟ تو در زندگی دنبال چه هستی؟»

آرامش کردم. کمی آب به او دادم. و سعی کردم آرام آرام به حرفش بیاورم. برایم گفت که سالهاست کارش همین است. که یک بار کف دست دختری چنین چیزی دیده بوده اما نه به این وضوح. یک ببر، با یک زخم عمیق روی قلبش. که به سمت او می پریده.

از خواب پریدم. گرمم بود. و تشنه بودم. یادم آمد که چند شب پیش، چنین خوابی دیده بودم. یک ببر، که به سمتم می جهد و خنجری که در دستم است. همین. یادم باشد تعبیرش را از کسی بپرسم.

هیچ نظری موجود نیست: