۱۳۸۴/۰۵/۱۸

این کیشلوفسکی بزرگ

بعد از دیدن سه گانه «آبی، سفید، قرمز» کیشلوفسکی، رفتم سراغ ده فرمانش. ده فیلم حدودا 55 دقیقه ای. می خواهم یک مطلب مفصل درباره کیشلوفسکی بنویسم. بنابراین زیاد نگاه مفصلی نمی خواهم داشته باشم در اینجا. تا فرمان ششم را دیده ام. فقط می خواستم بگویم فرمان چهارم فیلم زیبایی است. اما چیزی که به ذهن من می آید این است که فرمان ششم، یکی از زیباترین عاشقانه های سینماست که من دیده ام. مطمئنم اگر این فیلم را یک آمریکایی می ساخت جزو مبتذلترینهای سینما می شد!

چند گفته را هم از کیشلوفسکی داشته باشید:

«من هیچگاه کلمه «موفقیت» را دوست نداشته ام و به سختی از آن دوری می کنم چون نمی دانم این کلمه چه معنایی دارد. برای من موفقیت به معنای به دست آوردن چیزی است که واقعا دوست دارم. و چیزی که من دوست دارم محتملا غیر قابل دستیابی است. بنابراین من به چیزها با این دید نگاه نمی کنم.»

«من فکر می کنم فیلم «زخم» را ساختم چون می خواستم یک فیلم بسازم. بزرگترین گناه یک کارگردان این است که یک فیلم بسازد چون فقط می خواسته یک فیلم بسازد. شما باید به دلایل دیگری فیلم بسازید. برای گفتن چیزی، برای روایت یک داستان، برای نشان دادن سرنوشت یک شخص. به هر حال شما نمی توانید یک فیلم بسازید فقط برای اینکه فیلم ساخته باشید.»

«من استعداد زیادی در فیلم سازی ندارم. اورسن ولز زمانی که همشهری کین را ساخت فقط بیست و چهار سال داشت و به قله سینما رسید. اما من نیازی ندارم که به آنجا برسم و نخواهم رسید. من فقط به جلو گام بر می دارم. برای من هیچ فیلمی بهتر یا بدتر از قبلی نیست. هر فیلم برای من فقط یک گام است به جلو. از منظر ارزشهایی که من پزیرفته ام این گامها آرام آرام مرا به سوی هدفی که هیچگاه بدان دست نخواهم یافت نزدیک می کنند. من واقعا استعداد چندانی ندارم.»

«تفاوت بین مخاطبان سینما و تلویزیون ساده است. در سینما، مخاطب فیلم را به همراه یک گروه از آدمها تماشا می کند. ولی بیننده تلویزیون به تنهایی این کار را می کند. من تا به حال ندیده ام یک بیننده تلویزیون در حال تماشای فیلم دست معشوقش را در دست بگیرد. اما در سینما این یک قانون است. من شخصا معتقدم تلویزیون معنای انفراد و سینما معنای اجتماع را دارد. در سینما تنش بین صفحه نمایش و مجموعه ای از آدمهاست. در حالیکه در تلویزیون این تنش بین صفحه و شماست. این تفاوت فاحشی است. به همین دلیل است که سینما یک اسباب بازی مکانیکی نیست.»

«روزی داشتیم درباره یک فیلم بحث می کردیم. یک نویسنده مسن در میان ما گفت: «فیلم متوسطی است. ولی من از صحنه تدفین خیلی خوشم آمد. مخصوصا آن مرد سیاه پوش. خیلی چهره روحانی داشت». هیچ یک از ما آن مرد را در فیلم ندیده بود و کارگردان هم قسم می خورد که چنین چیزی وجود ندارد. یک هفته بعد، آن نویسنده پیر، درگزشت. این حادثه تاثیر عمیقی بر من گزاشت. اگر واقعا در برهه هایی از حیاتمان کسانی از زندگی ما عبور کنند که فقط عده خاصی آنها را ببینند چه؟»

«... خوشبینانه ترین چیزی که من می توانم بگویم این است که: هنوز زنده ام»

«فیلم ساختن به معنای مخاطب، نقد، مصاحبه یا فستیوال نیست. فیلم ساختن یعنی صبح ساعت شش از خواب بیدار شدن. یعنی سرما، باران، گل و لای. فیلم ساختن یک فعالیت است که از نظر عصبی شدیدا طاقت فرساست. به علاوه، همه چیز باید در درجه دوم اولویت باشد. خانواده تان، عواطفتان، و زندگی خصوصیتان.»

«چند سال پیش، روزنامه فرانسوی لیبراسیون از کارگردانان مختلف پرسید که چرا فیلم می سازند. آن موقع من جواب دادم: چون من کار دیگری بلد نیستم.»

هیچ نظری موجود نیست: