۱۳۸۴/۰۵/۲۲

اول:

انا ورقة

ها انا متمسک
بخیط
ترسمه الدموع علی وجهک القمر
انظرینی یا حبیبتی
انظرینی نظرة
لا تکونی قاسیه
فعندما اسقط بعد قلیل
لن تری منی
سوا ذکریات رسمت
فی کل ورقة
فی الخریف
تسقط من ای شجر
***

من یک برگم

من
آویخته ام
به ریسمانی که اشک
بر رخساره ات می نشاند
بنگر مرا
یک نگاه بنگر مرا
سنگدل مباش
چون لحظه ای دیگر فرو بیفتم
جز خاطره هایی
رسم شده بر هر برگی
که در پاییز از هر درختی بیافتد
چیزی از من نخواهی دید

«م. شاکر»

دوم:

مصاحبه مير کريمی را ببينيد. اين هم بخشی از مصاحبه:

«هر كسي به گونه اي به دنيا نگاه مي كند. من فكر مي كنم همه آيين و مناسك و احكام و قوانين رفتاري و اجتماعي كه اديان تجويز مي كنند يك ماموريت ويژه دارند و آن اين است كه ما به اين دنيا عادت نكنيم، ضرب المثلي قديمي است كه ترك عادت موجب مرض است، اين خيلي ساده و عاميانه است اما مفهوم قشنگي دارد. شما اگر به دنيا عادت كرده باشيد نمي توانيد آن را راحت ترك كنيد. قرار براين است كه به دنيا عادت نكنيم ولي بعضي وقت ها اين اتفاق مي افتد، مثل قسمت اول اين فيلم، دكتر عالم غرق روزمرگي است، فراموشي و فكر نكردن. روح يك قصه معنايي و ديني در شكستن اين عادت تجلي مي يابد. حالا اين عادت مي تواند با يك اتفاق بشكند، براي دكتر عالم اين اتفاق مي افتد و مخاطب هم كه درگير قصه او شده به ناچار اين مسير را طي مي كند.»

«بله، از اين نگاه هم مي شود بررسي كرد. حالا نسرين جدا از آن نقش ماورايي كه دارد، اما در نگاه زميني، دكتر اول نسبت به او بي اعتناست، اما كم كم بيشتر به او نگاه مي كند و در نگاه هاي دكتر آن تنهايي اوليه را بيشتر مي بينيم. كسي كه انگار حلقه مفقود شده زندگي اش نسرين بوده. در واقع نسرين سمبل آدم هاي فوق العاده اميدوار و خوشبين است. كساني كه ابتدا آنها را درك نمي كنيم، ولي هرچه قدر كه مي گذرد چيزي در وجودمان مي گويد كه اي كاش من هم مي توانستم عين تو زندگي كنم، اين حسي است كه دكتر در آخرين لحظات به نسرين دارد.»

هیچ نظری موجود نیست: