۱۳۸۴/۰۵/۲۰

برای امین عزیز

سنگ نوشته

پرنده ها سیاهند
و درختان صورتی
آسمان زرد
آشفته بازاریست اینجا
و قلب خسته من
که خود را
به پای اندوه نبودنت
و کبودی لحظه های انتظارم
خود را قربانی می کند
دلم تنگ است
برای قاصدکهای کوچک
برای کبوترهای سفید
برای نسیم
دلم تنگ است
برای پرده های سفید
که از گاه رفتنت
غبار حادثه های خاکستری تلخ
در تار و پودشان نشسته

گفته بودم به همه
وقتی که بیایی
جامه نو خواهم کرد
آینه ها را سر جاشان
باز می گردانم
و شائبه مرگ بی رنگ را
از هر که از آن میترسد
می زدایم

من هر صبح
با دسته گلی که با سلیقه آفتاب
رنگ می شود
به سراغت می آیم
در می زنم
و صدایت را می شنوم
من هر صبح
به امید دیدنت
به زندگی سلامی گرم میگویم
و از شتاب دیدنت
در نهایت امید
می خندم
و برای زندگی و هر چه در آن است
آرزوی مرگی سرخ می کنم
من هر صبح
روی سنگ در خانه ات
می نویسم که:
بیا.
و نمی دانم که این دنیای دون
حسودتر از آن است
که تو را بر دوش بکشد.

«م. شاکر»

هیچ نظری موجود نیست: