اول: من این روزها پرم از فریاد. پرم از درد. پرم از نارضایتی. پرم از حرفهایی که نباید گفت چون به تجربه دریافته ام آنها که باید بشنوند، نمی شنوند. پرم از توقعهای کوچکِ کوچکِ کوچکی که نمی دانم چرا در دیده دیگران این قدر بزرگند. پرم از خواسته های کوچکی که ... هیچ. بگزریم. آری، به همین راحتی. بگزریم. چه می شود کرد؟ چه میشود گفت؟ این خدای من کجاست؟ آها. آمدی؟ ببین. من چیز زیادی نمی خواهم. اصلا بی خیال. ول کن. حتی تو هم از سر من بگزر. خواهش می کنم. خودت که می دانی من عادت به حرف نزدن ندارم. اگر حرف نزنم بايد با خودم بجنگم و اگر حرف بزنم ... .حال من خوب است. هر وقت احساس کردی می توانی با جان و دل گوش بدهی، بگو که حرف بزنم.
دوم: مدتی است نوشتههایم عملا پراکنده گویی شدهاند. فعلا همینطور تحملم کنید (البته اگر نمیگویید که از اولش هم همین بود)!
آبی، خاکستری، سیاه
...
من گمان مي كردم
دوستي همچون سروي سرسبز
چارفصلش همه آراستگي ست
من چه مي دانستم
هيبت باد زمستاني هست
من چه مي دانستم
سبزه مي پژمرد از بي آبي
سبزه يخ مي زند از سردي دي
من چه مي دانستم
دل هر كس دل نيست
قلبها ز آهن و سنگ
قلبها بي خبر از عاطفه اند
...
و چه روياهايي
كه تبه گشت و گذشت
و چه پيوند صميميتها
كه به آساني يك رشته گسست
چه اميدي ، چه اميد ؟
چه نهالي كه نشاندم من و بي بر گرديد
دل من مي سوزد
كه قناريها را پر بستند
و كبوترها را
آه كبوترها را
و چه اميد عظيمي به عبث انجاميد
...
«حمید مصدق»
سوم: زندگی زیباست. این همهی آن چیزی است که بنینی در فیلم «زندگی زیباست» میخواهد بگوید. همین. بنینی واقعا آدم واردی است. میداند چطور حرفش را از پس طنز و کودکیهای جاری در فیلمش بزند. فیلمهای کمی هستند که بازیگر و کارگردانشان یکی باشند و خوب از آب در بیایند («شجاع دل» را که یادتان هست؟). نمیشود «زندگی زیباست» را دید و ایمان نیاورد (ولو برای لحظهای) که زندگی با همهی سختیها، با همهی پلیدیها، و همهی آنچه در آن هست، زیباست.
چهارم: برای آنهاییکه «شبهای روشن» را دیدهاند نام «کتابفروشی زمینه» آشناست. وقتی داشتم مطلبی را که مهدی یزدانی خرم درباره کریم امامی (که 18 تیر درگزشت) نوشته بود میخواندم، انتهای مطلب نوشته بود که کتابفروشی زمینه را که پاتوق اهل ادبیات و نقد بود، کریم امامی و گلی امامی (همسرش) تاسیس کردند. البته چند ثانیه طول کشید تا یادم آمد که نام کتابفروشی زمینه را کجا شنیده یا دیده بودم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر