۱۳۸۴/۰۴/۱۹

فراتر از واپسین آسمان

«دو سر مشق در آغاز زندگی: دایره را هر چه می‌توانی تنگتر کن و پیوسته بر آن نظارت کن تا مبادا در جایی بیرون از دایره پنهان شده باشی» (فرانتس کافکا)

«فصلها حتما تغییر می کنند. مادرم به من گفت که وقتی بارانها شروع می شوند، هوا از روشنی و بوی سبز ساقه های تازه پر می شود. به من گفت که چطور ابر ها از راه میرسند. چطور بالای زمین پراکنده می شوند و رنگشان تغییر می کند...» (خوان رولفو، قسمتی از رمان پدرو پارامو)

«آنسوتر از واپسین مرزها به کجا باید رفت؟ پرنده به کدامین سوی بال گشاید، فراتر از واپسین آسمان؟» (محمود درویش)
نمی دانم چرا این روزها به یاد ادوارد سعید افتاده ام. شاید به خاطر خواندن «فراتر از واپسین آسمان» باشد. این گفته محمود درویش آغازگر کتاب است. من گرچه متنهای ادوارد سعید را به زبان اصلی ندیده ام، اما از روی ترجمه ها وگفته های مترجمانش می دانم که متنهای زبان اصلی اش بسیار مشکلند. تسلط عجیبش به زبان انگلیسی را همه اعتراف می کنند. من سعید را خیلی دوست دارم. شاید برای من نمونه بارز کلمه «روشنفکر» باشد. آن هم از نوع خیلی متعدش. نوشته هایش را خیلی دوست دارم و اغلب عقاید متعادلش را هم همینطور و حتی نقدهای دور از جنجالش را. نقدهای دقیق و متفکرانه ای که هیچگاه به دنبال نفی یا اثبات همه چیز نیستند. نقدهایی از زوایای متفاوت که هیچگاه محسنات را از یاد نمی برند. مثل همیشه ادوارد سعید را کمی دیر شناختم. پس از مرگش. هیچ کس یادش نمی رود زمانی که ادوارد سعید درگزشت چه قدر در باره اش نوشتند و گفتند. هر وقت به عکسهایش نگاه میکنم یک جور معصومیت کودکانه را در چهره اش (که با زمان کودکی تفاوت چندانی نکرده) می بینم. اگر فرصتی داشتید یکی از کتابهایش را ورق بزنید. احتمالا برای خواندنش تشویق خواهید شد.

هیچ نظری موجود نیست: