۱۳۸۴/۰۷/۰۶

بزرگترین حماقت بشری

دراز می کشم و چشمانم را می بندم. برای فرار از خستگیهای روزمره ذهنم را در خاطره های قدیمی دوران کودکی رها می کنم. یادم می آید. یکی یکی. خاطره هایی که نمی دانم چند کودک با من شریکند در آنها. هرشب صدای آژیر. هر شب ساعتی را در پناهگاه. یادم نیست. ما چیزی نمی فهمیدیم. اما حالا که نگاه می کنم، می بینم جنگ در نا خودآگاه همه ما جا خوش کرده. بد جوری هم جا خوش کرده. نسل به نسل روی ما تاثیر گزاشت. برای هر نسل تاثیر خودش. نسلی را سوزاند. نسلی را پرخاشجو بار آورد. نسلی را بی هویت کرد و هیچ نسلی از ما، بی نصیب نماند از حماقت بشر. برای من هیچ فرقی نمی کند که چه کسی مسبب این حادثه بود. برای من مهم سالهایی از عمر من و هزاران کودک دیگر است که سوخت، تباه شد، و در نکبت گزشت. برای من مهم سالهای عمر کودکانی است که خودشان ماندند و خودشان.

جنگ جنگ است. نه جنگ و نه قربانیانش هیچگاه نه فکر می کنند و نه می فهمند که مسببش که بوده یا اصلا برای چه آغاز شده. جنگ ویران می کند. نابود می کند. می سوزاند و هیچ چیزی باقی نمی گزارد. نه ساختمانی، نه شهر سالمی و نه حتی فرهنگی. همه چیز به آتشش می سوزد.

همه آنها که آمدند و جنگیدند بدانند که نه من و نه هیچ کس دیگر، ناشکر نیستیم. اما این را هم می بینیم که آنها پس از جنگ به خانه رفتند. اما ما چه؟ به کدام خانه باید می رفتیم؟ همه آنها که جنگیدند بدانند که ما ناشکر نیستیم اما خوب می بینیم که به محض اینکه جنگ به جایی رسید که نباید می رسید به اتمامش قانع شدند. مطمئن باشید پاسخ یکایک کودکان این نسل را باید همانها بدهند که برای به کرسی نشاندن حرفشان حاضر نشدند آتش جنگ را خاموش کنند. برای من از قیمتش حرفی نزنید. منطقی یا غیر منطقی، برای من جان یک انسان از خیلی چیزها بیشتر ارزش دارد.

جنگ جنگ است. می سوزاند. می کشد و تباه می کند. مادران را داغدار می کند و پدران را بهت زده. در روان کودکان برای ابد باقی می ماند و آنها را آزار می دهد. نسل جنگ نسل غریبی است. نسلی بهت زده، حیران، پر تلاش، قدر شناس، تباه شده، فداکار و سازش ناپزیر. نسل جنگ خواه باور کند و خواه نکند، سوخته است.

تنها قربانی جنگ انسان است. انسان در تنهایی ازلی و ابدی اش می جنگد و نمی داند که تنها قربانی این نزاع بی پایان، وجود اوست. جنگ سالها پس از اتمامش در تک تک لحظه های قربانیانش حضور دارد و هنوز هم با کوبیده شدن دری به هم آنها را تا حد مرگ می ترساند. جنگ سالهای سال در روان آدمها می ماند. عجب دارم که نفرت چه قدر می تواند ماندگار باشد و کور کننده. جنگ به طرز غریبی اثری می گزارد از خودش، ماندگار و به جا. هنوز هم وقتی قدم می زنی در جای جای شهر، آثارش را می بینی. باورم نمی شود. حتی در چهره مردم هم اثرش را می بینم.

جنگ ما را نابود کرد. جنگ ما را همراه تک تک خانه های آن شهر که گویا به جانمان بسته بود، نابود کرد. حالا ما مانده ایم و میراثی که فقط برای ماست. ما مانده ایم و نابودی آدمهایی که دوست داشتیم و داریم.

اما عجیب است که: انسان فقط و فقط قربانی حماقت خویش است و بس.

هیچ نظری موجود نیست: