۱۳۸۴/۰۶/۲۰

نام همه فرشتگان

برای عزيزترينم، کسی که برای دوست داشتنش مرزی نمی شناسم و نمی خواهم. (اين را بايد به جای مطلب ۱ شهريور می گزاشتم.)

گفته بودم که هوایت را می کنم، نه؟ گرچه خیلی زود پیش آمد. روزها را چگونه می گزرانی؟ خوب. حتما خیلی خوب. مگر حال فرشته ها هم بد می شود؟ نمی شود. این روزها دیگر بی هوا حرفهایم را می زنم. از آن موقع که گفتی نترس، دیگر نمی ترسم. نمی ترسم.

می دانی؟ گاهی آدم فکر می کند نمی شود روی زمین، فرشته پیدا کرد. چرا گاهی هم می شود. گاهی می شود یکی را پیدا کرد که هر وقت دلت خیلی می گیرد با تو باشد. گاهی می شود یکی را پیدا کرد که هر وقت خسته شدی از همه رنگهای عالم، رنگ صدایش را به خاطر بیاوری و خوشحال باشی که هست. که می شنود. که صدای خنده هایش از آن سوی خط، خیالت را راحت می کند که زندگی هنوز جریان دارد. که دنیا زیباست و همه چیز می تواند بر وفق مراد باشد. گاهی می شود یکی را پیدا کرد که هر وقت صدایش کنی، مهم نیست که چطور، همین که صدایش کنی، جوابت را بدهد. همین که دلت هوایش را بکند خودش می فهمد.

گاهی یکی هست که همه آن خاطره های تلخ گزشته را از ذهنت بزداید. گاهی یکی هست که هر وقت خسته شدی یادت بیاید که کجاست، چه می کند، و گاهی یکی هست برایش دعا کنی. گاهی یکی هست که وقتی از همه جا خسته ای صدایش را به یاد بیاوری و آرام شوی.

صدا. صدا. حالا فقط صدایت هم که باشد بس است. حتی اگر سلامی باشد. حتی اگر به قول خودت، تلگرافی باشد. کافی است برای یک انرژی دوباره برای حیاتی سراسر شگفتی. صدا. همین یک لحظه کافی است برای بی تابیهایم. باورم کن. باورم کن. این صدا به قدر ندانسته هایم عمیق است.

گوش کن. صدای دریاست. یادم باشد هیچگاه جایی زندگی نکنم که دریا و رود نداشته باشد. همیشه صدای دریا و صدای این مرغان دریایی، مرا یاد فرشته ها می اندازد. یاد تو.

می دانی؟ وقتی یادت می افتم، تنها کلمه ای که همراه یادت همیشه و همیشه حتما هست، «زندگی» ست. سرزندگی. نشاط و امید. اینها برایم با صدایت یکی هستند. اصلا فرقی میانشان نیست. و صدای خنده هایت، که همیشه مرا یاد زیبایی رود می اندازد. آرامشت که مرا یاد آرامش رودی بزرگ می اندازد. نه سیلابی فصلی که پر هیاهوست. آرامشی مثل یک رود عریض و عمیق. رودی که از آرامی دریا را می ماند. نه. از دریا هم آرامتر است. و روح تو، بزرگتر از دریا، آرامتر از آسمان آبی و بخشنده تر از زمین است.

فرشته من. این روزها خسته ام. خسته ام ولی امیدوار. خیلی امیدوار. امیدوار به کمک خداوند. امیدوار به لطفش. گفته بودم شاید تنها چیزی که این روزها کمی آرامم کند صدای تو باشد. و همین هم هست. مگر نه آنکه همان یک لحظه مرا به زندگی باز گرداند؟ مگر نه آنکه همان چند کلمه مرا پرتاب کرد به میان زندگی و خستگی را شست؟ همان چند کلمه. باور می کنی فرشته من؟

نمی دانم. شاید اگر نگفته بودی نترسم، از گفتن می ترسیدم. اما حالا دیگر نه. می گویمت. از اشتیاقهایم. از خستگی هایم. از امیدهایم و از آرزوهای شنیدن صدایت. صدایی که نمی فهمم چطور، آرامم می کند. یک لحظه می شنوم و بعدش تمام. مثل یک تصویر سیاه و سفید که رنگی می شود. مثل یک نقاشی که رنگش کنی. راستی دلم بد جوری هوای یک جعبه مداد رنگی کرده. آن روز یاد نقاشی هایی افتادم که بچگیهایم می کشیدم.

حالا، من مانده ام وانتظار صدایت. هر بار که تلفن زنگ می زند، چشمانم را می بندم وگوشی را برمی دارم. و قبل از برداشتنش هزار بار دعا می کنم که صدای تو باشد. راستی. یادم آمد. تازگیها فهمیده ام نام همه فرشته های خداوند، «هیوا» ست.

هیچ نظری موجود نیست: