۱۳۸۳/۱۱/۰۵

در باب شاملو و آتشی

ديروز موفق شدم فيلم «تئو ون گوگ» را با عنوان submission يا همان «انقياد» ببينم. همان فيلمي كه به دليل ساختنش ترور شد. خودتان ببينيد و در مورد واكنش ترور كنندگانش قضاوت كنيد. از دو ديدگاه. اول آنكه تاثير اين كار در عدم تكرار چنين حادثه هايي چه قدر است. دوم اينكه تاثير اين كار در رفتار دولتهاي اروپايي و مخصوصا هلند با مسلمانان چه قدر است. بعد با هم مقايسه كنيد و ببينيد اگر شما بوديد كدام يكي را انتخاب مي كرديد.

در شرق روز شنبه 3 بهمن 83 و در صفحه ادبيات مقاله اي چاپ شده بود با عنوان «تحليل انتقادي يا انتقاد تحليلي، نقدي بر كتاب «شاملو در تحليلي انتقادي» و مصاحبه اخير منوچهر آتشي در شرق» به قلم «ا. ديانوش». مصاحبه آقاي منوچهر آتشي در 14 دي 83 چاپ شده بود. من آن مصاحبه را نخواندم. ولي اين مقاله را كه مي خواندم چند چيز جالب به چشمم خورد:

اول از همه اين نقل قول از شاملو بود: «زبان فارسي است كه كلمات عربي را به تسخير خودش در آورده. عربي در پارسي وارد شد، اما پارسي پارسي ماند. مشتي مفهوم را كه لازم داشت از زبان عربي به نفع خودش مصادره كرد، اما ساختارش را از دست نداد».

من هنوز نمي دانم چرا شاملو با موضوع طوري برخورد كرده كه خواننده برداشت مي كند اين جملات در جواب يك دعواي فرهنگي-زباني مطرح شده اند. مثل آنكه كسي ادعا كرده باشد عربي فارسي را تسخير كرده يا چيزي شبيه آن. اين دو زبان سالها با هم همزيستي داشته اند. مدتها دانشمندان يك قوم به زبان قوم ديگر كتاب نوشته اند. كلمات از هر دو زبان (كم يا زياد، به تعبير شاملو «يك مشت مفهوم»!!! يا بيشتر) در ديگري نفوذ كرده اند. خط هر دو قوم يكي است. ساختار شعر كلاسيك و حتي شعر نو در هر دو زبان مشابه است و هزار مشابهت ديگر. چرا مي خواهيم با اين چيزهاي ساده يك قوم را بر ديگري برتري بدهيم؟ چرا مي خواهيم ايجاد اختلاف كنيم؟ چرا حتي آقاياني كه ادعاي روشنفكري و با فرهنگ بودن هم مي كنند در انتها نگاهشان به انسانها به چشم «انسان» نيست و هميشه اين چيزهاي مسخره را در قضاوتهايشان داخل مي كنند؟ چرا هنوز به آن درجه از رشد نرسيده ايم كه ديگراني را كه با ما متفاوتند به راحتي بپذيريم؟

در جاي ديگري اين دو نقل قول از شاملو آمده:

«من معتقدم هر چيزي كه زيباست مفيد است، هر چيزي كه مفيد است ممكن است زيبا نباشد»

و

«چيزي كه مفيد است بهتر است زيبا هم باشد. بنا بر اين من دست كم به دنبال زيبايي نيستم. دنبال اينم كه تجربه اي را منتقل كنم و اصولا معتقدم از همين جاست كه مسئله مسئوليت –مسئوليت خطرناك و خطير- به عهده نويسنده مي افتد. نويسنده بايد درك فردي اش را تعميم بدهد و به صورت شعر توده در بياورد. در غير اين صورت يعني اگر فقط زيبا بودن را ملاك قرار دهد چيزي مي آفريند كه به هيچ دردي نمي خورد. حتي به درد خودش».

به دو جمله اي كه مشخص شده اند دقت كنيد. شاملو بنا بر جمله اول معتقد است كه هر چيزي كه زيباست مفيد است. در جمله دوم مي گويد كسي كه فقط زيبا بودن را ملاك قرار دهد (و در نتيجه چيز زيبا و بنا براين به اعتراف جمله اول مفيد بيافريند) چيزي آفريده كه به درد نمي خورد. چيز مفيد به درد نخور هم مگر وجود دارد؟!

طبق نقل قولهايي كه در اين مقاله از شاملو شده من اينطور استنباط مي كنم كه ديدگاه شاملو درباره روشنفكر كمي ايده آليستي است. او همه روشنفكران را به مفهوم كلمه، روشنفكر مي بيند. در حالي كه اينطور نيست و خيلي از آنها كه ادعاي روشنفكري دارند، خودشان اصلا صلاحيت ندارند. نكته اينجاست كه (البته اين يك نظر شخصي است) طبق نقل قولهايي كه از شاملو شده او خود را روشنفكر مي داند. ولي آيا يك روشنفكر بايد خودش اين را بگويد يا ديگران؟ يادم افتاد به ترجمه شعري به اين مضمون: «وقتي شما روشنفكر مي شويد، مي فهميد كه در همه عمر روشنفكر بوده ايد»!

راستي يك چيز جالب. منوچهر آتشي يك منظومه دارد به نام «خليج و خزر». خليج يا خليج فارس؟!!!

هیچ نظری موجود نیست: