۱۳۸۵/۰۵/۱۰

شب به خیر

این نامه را برای تو می نویسم. تویی که هرگز بر سر من فریاد نزدی. تویی که هرگز مرا تنها نگذاشتی و هرگز احساس مرا، به تمامی، نادیده نیانگاشتی. تویی که هر گاه خسته بودم، از راه دور، اجازه دادی که سر بر سینه ات بگذارم و یا در آغوشت فرو روم.

تنهایی را به هزار حیله از خود میرانم اما، وقتی که نیستی همه چیز را تنهایی پر می کند. دوستانی که گویی هزاره هاست فراموشت کرده اند. دوستانی سبزتر از برگ درخت. چه قدر واژه ها خنده دارند. من، در هراس از حضور دیگران، در خلوت خویشتن می گریم. در قلبم می گریم و بارها گفته بودم که اشکهایم را برای تو پنهان کرده ام. اشکهای من همه مال توست. من خسته ام. خسته ام.

می روم بخوابم. من حتی حوصله مسواک زدن هم ندارم. اینبار مرا ببخش. شب به خیر.

هیچ نظری موجود نیست: