۱۳۸۵/۰۵/۱۹

مرا به نامم بخوان

همه چیز از غربتی آغاز می شود که دامان همه را می گیرد. بی او، همه چیز را هم که بشناسی در غربتی بی منتها، سبز ترین سبزها را هم خاکستری می بینی. حضور تلخی را در کنارت حس می کنی و زندگانی، لحظه به لحظه بر تو تنگتر می شود. هر شب، وقتی صورتک شاد خنده رو را از چهره بر می دارم، کاش می شد که خود را در آغوشت بیاندازم و آرام بگیرم. بادها بی تو تعبیر رویاهای سفر نیستند. من به انتظار نگاه گرمت، تمام پرده ها را از جا می کنم و دور می ریزم.

نگاه که می کنی، رفتگر جارو به دست را می بینی، کنار خیابان که خم می شود و دسته نوشته های مرا که آنجا ترکشان کردم می بیند. برشان می دارد و نگاهی به اطراف می اندازد. و وقتی اثری نمی بیند، آنها را بر می دارد و می برد. حالا من و تو کنار آن پنجره، انگار که کودکی را سر راه گذاشته ایم، ملتمسانه از او می خواهیم که مراقبشان باشد.

من هنوز هم در شگفتم از حضو پاک تو. کاش دستم را می گرفتی و مرا با خود کشان کشان مثل کودکی، می بردی کنار دریا. همه نامها از دریا بر می خیزد و نام تو هم. موج موج شادی، فوج فوج شوق، و تو، همان عالم رویاهای منی. هرگز گلی که امروز صبح، وقتی که خواب بودی کنار موهایت گذاشتم، به لطافت لبهایت نبود. و زیباییش هم سزاوار تو نبود.

آن در را می بینی؟ وقتی می گشاییش، پشتش، نور است و نور. من به دنبال زندگی، من به دنبال تو، بارها و بارها از این درها گشودم. می گویم از این درها چون همه شان یک شکل به نظر می رسند. اما وقتی می گشاییشان، پشت هیچکدامشان تو نیستی. پشت هیچ دری نبودی. راهنمای سفر گفته بود: آقا، مراقب باشید. شما ممکن است بتوانید هر دری را بگشایید اما، نمی توانید از میان همه چارچوبها عبور کنید. هنوز یادم نیست که چرا این را می گفت.

غریبی هرآنچه باشد، وقتی سفری در پیش داری و دنبال یک همسفر گمشده می گردی، اثرش کم می شود. وقتی بی هدف سفر می کنی، می توانی چشمهای ذهنت را بر انتخاب راه ببندی و فقط به مناظری نگاه کنی که گذر می کنند از پیش رویت. «به خویشتن بقبولان که فقط خداست که می ماند». گذرِ واژه ها از ذهن در هم پیچیده ام عذاب دردناکی است. و وقتی که نیستی تا از شوق تو سر بگذارم بر سینه ات و بگریم همه چیز عذاب آور است.

نبودی و من در شوق تو، برای گریستن محتاجت بودم. وقتی باشی هم دیگر دلیلی برای گریستن نیست. من از تمام این بی رحمی های عالم هستی، به ستوه نمی آیم. من هنوز هم در کوچه پس کوچه های تمامی این شهرها، در جستجوی آغوش گرم تو ام. مرا صدا کن. مرا، به نامم، صدا کن.

هیچ نظری موجود نیست: