۱۳۸۵/۰۶/۰۷

هنوز هم می شود

وقتی از دوست داشتنهای درونت می نویسی، تعبیرشان به عشق بدترین و قابل بخششترین گناهی است که انسانها مرتکب می شوند. وقتی به گذشته هایی نگاه می کنی که در آنها آقای مربع به تو لبخند می زند، حسرت گذشته هایت را می خوری. و حسرت همه چیزهای قشنگی که روزی بودند. آقای مربع یک آینه بود. وقتی این موجود کوچولو کنار من می ایستاد، من احساس اطمینان می کردم؛ و یادم هست که از وقتی به دنیا آمد من خوشبختتر بودم. چون همیشه به جای عاشق بودن، دوست داشتم. هرگز برایم دیوان این همه شاعر مهم نبود و شعارهایی که آدمها می دادند. من می خواستم و می خواهم که راه بیان احساسم را خود انتخاب کنم.

هنوز هم نازنینم هست، هنوز هم تمام آن شوق من به زندگی هست و همیشه هم بهانه ای هست برای زیستن. هنوز هم زندگی کردن آسان است، گرچه گاهی سخت می شود! هنوز هم می شود به تمام حادثه های زندگی مثل آقای مربع نگاه کرد. دنیای ما هنوز هم دوبعدی است و می شود خیلی راحت از کنار چیزهای سخت گذشت. می شود خیلی ساده تمام تلاشهای دیرینه را رها کرد به شرطی که حواسمان باشد که پا در راهی بگذاریم که دوستش داشته باشیم. هنوز هم می شود سکوت اختیار کرد. هنوز هم می شود آنقدر حرف نزد تا کسی بپرسدت که چرا حرف نمی زنی.

شدنها زیادند. بگذارید روزها قشنگ بگذرند. همین نوشته ها هم عاشقانه اند. نگاهشان کنید. خوب نگاهشان کنید. عاشقانه هایی برای آسمانیان. وقتی در عالم خاکی که آخرین برگ سفرنامه باران در آن این باشد که «زمین چرکین است» نشود خندید، اینجا که می شود چرا نباید لبخند زد؟ لبخندی کافی است. قهقهه ها را بگذارید برای وقتی دیگر. انسان به اغلب داروها عادت می کند، اما به بیماری نه. وقتی نوشتن یک دارو باشد خسته ات می کند و دیگر اثرش را هم نمی گزارد. باید یک بیماری باشد تا همیشه همراهت باشد.

کنار میدان اصلی سرزمین مسطح، یکی هست که منتظر آقای مربع نشسته.

هیچ نظری موجود نیست: