۱۳۸۳/۰۹/۲۸

تولدی ديگر

يک نگاه ساده به گذشته، مرا وا می دارد که برای خودم متاسف باشم. خيلی ساده بگويم، فرصتهايی را که از دست دادم نمی توانم بشمارم. ولی حالا خيلی راضيم. از همه چيز. و در اين چند گاه چيزهايی آموختم که به هيچ طريق ديگری نمی شد آموخت. راستی من يک تشکر حسابی به چند تا (خصوصا ۳ تا) از بچه های باحال آبادانی که اين چند وقت خيلی کمکم کردند بدهکارم.
اما... اصل مطلب اينکه:
بالاخره ذهن من آزاد شد. تمام.

راسّی، شنيدُم آبودان برف اومده قد هندونه. ميگن چن تا اَ بـــِـچا سرشون شکسّه! ولی خو اشکال نداره، زود خوب ميشن. برف اول سال ای چيانم داره خو. ای به خاطر اينه که امسال تابسّون برف نيومد!

هیچ نظری موجود نیست: