۱۳۸۳/۱۰/۰۵

رهايي از دلبستگي ها

وقتی دلبستگی هايت را (نه همه شان را، که بعضی را) کنار می گذاری، لحظه اول احساس رها بودن می کنی و اين احساس خيلی شادی بخش است. ولی بعد از مدتی کم کم حس می کنی چيزی کم است. جای چيزی در ذهنت و در مغزت خالی است و اين خلا کمی آزار دهنده می شود. اگر هم که چيزی نباشد برای پر کردنش، سر در گمت می کند. ممکن است دست به خيلی کارها برای سر گرم شدن بزنی که اگر خوش شانس باشی (بگزار به شانس اعتقاد نداشته باشيم) و يا بهتر بگويم اگر هوشيار باشی و برايت منفعتی به همراه داشته باشند آن وقت خوشبختی. در غير اين صورت هم که عمرت را تلف کرده ای. خوب ... بس است. آن قدر کارهای مهمتر داریم که وقتی نباشد برای فکر کردن به گذشته و تاسف خوردن. دارم سعی می کنم که بر گردم به همان شور و شوق گذشته برای ياد گرفتن.

دلبستگی های انسان تا آنجا که دو جانبه باشد مفيد است. ولی وقتی يک جانبه شد ... نمی دانم ولی حالا ديگر درباره دلبستگی های يک جانبه با ديده ترديد (آن هم از نوع خيلی شديدش) می نگرم. حالا ديگر يادم باشد که همواره از جانب آنکه به او دل بسته ام انتظار پاسخی داشته باشم. اين اصلا معنايش خودخواهی نيست. اصولا به هيچ وجه هم معنای بدی ندارد بلکه نشان از احترام انسان به خودش و به طرف مقابل است. اگر انسان به خودش احترام نگذارد انتظاری از ديگران هم نبايد داشته باشد. حتی از نزديکترينشان به خودش. گر چه اينکه چه مدت بايد منتظر پاسخ ماند خودش محل جدل است و بستگی دارد به شرايط و بايد بسته به شرايط تصميم عاقلانه گرفت. حالا ديگر معتقدم خيلی ارزش خودم را در معادلات تصميم گيری، ناديده و ناچيز انگاشته بودم و حالا از آنچه در اين چند وقت مرا منفعل کرده بود کاملا (و برای هميشه) دل کنده ام. برای رسيدن به آنچه می خواهيم يک اصل را نبايد فراموش کرد: «آهسته، اما پيوسته» (اين عليرضا کجاست؟!)

در حاشيه: برای هيوا: به فکر بودم و می دانم که اين وضع خوشايند اثر دعاهای تو و آنهای ديگر است که از صميم قلب همراهم بودند.خيلی سعی کردم با تو تماس بگيرم تا چند کلمه راجع به وضع جديدم بگويم ولی نشد.

هیچ نظری موجود نیست: