۱۳۸۴/۰۳/۳۰

واقع بين باشيم

امروز که مسیر همیشگی را پیاده می آمدم، در فاصله میان میدان ولی عصر تا چهار راه ولی عصر در حالیکه توی خودم بودم و توی پیاده رو آرام آرام قدم می زدم یک لحظه توجهم به پسر بچه 10، 11 ساله ای جلب شد که کنار پیاده رو زانوها در بغل نشسته بود و گریه می کرد. رفتم سراغش و پرسیدم چه شده. گفت مامورهای شهرداری آدامسهایش را از او گرفته اند و کتکش هم زده اند و در میدان ونک رهایش کرده اند که تا آنجا را با اتوبوس آمده. خانه شان شوش است و حالا هم می ترسد به خانه برود چون پدرش او را کتک خواهد زد ...

چیزی که می خواهم بگویم ربطی به این ندارد که این پسر بچه چه قدر صادق بود یا اصلا آن اشکها واقعی بود یا نه. می خواهم بگویم معلوم نیست این دولت بعد از این همه جر و بحث در باب کودکان و زنان خیابانی بالاخره به چه نتیجه ای رسیده و می خواهد چه کند. هر از چند گاهی هم یک بهانه برای طفره رفتن از این مساله پیدا می کنند. فعلا که انتخابات است. چند وقت دیگر هم یک مورد دیگر پیش می آید و باز هم قضایا فراموش می شوند.

در بهترین حالت هم این کودکان را جمع می کنند (تازه اگر به قول این کودک، کتکی هم نصیبشان نکنند) و می برند به معلوم نیست کجا و هزار تا خلاف دیگر هم یادشان می دهند و دوباره رهایشان می کنند در همان خیابانها. در مورد زنان خیابانی هم که همین است و اگر سوء استفاده ای ازشان نکنند باید خدا را شکر کنند!

اینها معضلهای اساسی این جامعه هستند. اینها گوشه کوچکی از معضلهای اساسی این جامعه هستند. حالا ما بیاییم اینجا هی دم از دموکراسی و حقوق بشر و از این اراجیف بزنیم!
تا کی می خواهیم چشمهایمان را ببندیم؟ همان طور که در انتخابات ضرر کردیم، اگر قرار باشد در لاک خودمان بمانیم باز هم ضرر خواهیم کرد و این بار ضررهای بزرگتر.

هیچ نظری موجود نیست: