۱۳۸۴/۰۲/۱۷

بی بازگشت

باز نخواهم گشت

در ميان آسمان و چشمهايش
فردا را مي بينم.
جنون قلبي عاشق،
و قرارهاي عاشقانه،
راهي طولاني
از اشتياق و گريز
از خواهش و نوميدي
و مسافري
رو به سوي كبوديها
بي هيچ توجهي
كه دستمالي كشته شد
يا دستي خود کشی کرد
***
من سفر خواهم كرد
و به توهم يك سراب
باز نخواهم گشت
من،
در پرسه هاي اين جهانيم
ناپيدا شدم
اشكهاي خاطراتم را سوزاندم
و بندهايم را گسستم
چه كسي گفت كه من
باز خواهم گشت؟
چه كسي گفت كه من
بار ديگر زندگي ام را خواهم فروخت؟
به جان او سوگند
كه باز نخواهم گشت.
حتي اگر
دستمالي كشته شود
يا دستي خودكشي كند.
***
هر چه بود، گذشت
ومن چيزي ندارم
جز فردايي
كه آرزوهاي بزرگم
مي سازندش.
هر چه بود، گذشت
پس اي زندگي
بشور
تازه شو،
نور شو،
بدرخش
آتش شو و شعله بكش
من چون ديروزي كه بگذرد
سفر خواهم كرد
و چون اندوهگين شويد
اندوه من پايان خواهد يافت
و چون بگرييد
چهره ام خواهد شكفت
من باز نخواهم گشت،
حتي اگر
دستمالي كشته شود
يا دستي خودكشي كند.

«حبيب يونس»

لن اعود

بين السماء و فيء عينيه الغد
و جنون قلب عاشق و الموعد
و مسافه من لهفه و تشرد
و مسافر في زرقه ... ما همه
اغتيل منديل او انتحرت يد

انا شئت ارحل، لن اعود الي سراب
و أهيم في دنياي احترف الغياب
احرقت دمعه ذكرياتي
حطمت سجني و القيود
من قال اني قد اعود
و ابيع ثانيه حياتي
و حياته ... انا لن اعود
اغتيل منديل او انتحرت يد

ما كان كان و ليس لي الا غد
تبنيه آمالي الكبار
ما كان كان، فيا حياه تمردي
و تجددي نورا و نار
انا شئت ارحل حسبكم امس مضي
فاذا حزنتم غاب حزني و انقضي
و اذا بكيتم سر في وجهي الرضي

انا لن اعود
اغتيل منديل او انتحرت يد

(ترجمه ام كمي مفهومي است، گرچه لذت اصلي آن است كه با صداي «ماجده الرومي» بشنويدش و اگر ببينيدش كه حتي بهتر هم مي شود. حالت چهره اش موقع خواندن به آدم حس جالبي مي دهد)

برای هيوا:
حق با توست. آنکه ارزش دوستی و دوست داشتن دارد فهمش آنقدر زياد هست که به اين سادگی و با خواندن چند نوشته درباره ات قضاوت نکند و سعی کند تو را (به ويژه در عمل) بيشتر بشناسد. پس کلام را بايد کوتاه کرد. راستی من مدتهای مديدی است که خودم هستم. خود خودم (بحث مفصلترش را بگزار برای وقتی که هم تو و هم من حوصله داشتيم و جايش بود). هميشه از شنيدن حرفهايت و نقدهايت خوشحال می شوم و بهشان با جديت فکر می کنم.

راستی اگر احوالم را جويا شوی! بايد بگويم خوبم. خدا را شکر. و هر روز بهتر از ديروز به نتايج قويتری می رسم.

کلام آخر اينکه: ميگُم کا! حالا حتما بايد حال مُ بد بشه تا يه خبری ازُم بگيری؟ (شوخی کِردم کُکا! تو که هميشه حال مُنه می پرسی و ازُم خِبر می گيری.)

برای نادی:
تو کشتی مانه کُکا! امام زمانم غيبتش ايطو نبود! خو نمی خوای تحويل بگيری ای يه چی ديگن. بوگو. مُ ناراحت نميشُم.

هیچ نظری موجود نیست: