۱۳۸۴/۰۹/۰۳

یادمان باشد

نرمی صدای هیچ بارانی به گوشنوازی صدای تو نبود. من، اندوه سالیان تنهایی و جدایی بر دوش، رفته رفته پیر می شوم و خسته. در اوج تازگی، صداها را سنگین می شنوم و منظره ها را تیره می بینم. غبارهای آن جهانی، شفافیت ذهن مرا می شُوید؛ چه واژه ای! «می شُوید»؛ و مگر غبار فقط شسته می شود؟ پشت به پشت هم ایستاده ایم و یک دنیا بینمان فاصله است. یک کره خاکی با تمام آدمها، سرزمینها و دریاهایش. یک دنیا اندوه. من گفتمت که برگردیم. نگفتمت؟ و اگر بر می گشتیم، چشم در چشم بودیم.

سنگینی یک دنیا هنوز هم بر دوش من است و چه دنیای شیرینی؛ و سبکی یک پرنده در خیال تو. حالا که من نیستم یادت باشد گلها را آب بدهی. نکند که بوته شب بو هم بخشکد. بوته شب بو که یادت هست؟ همان که در گلدان کنار در کاشتیمش. یادت باشد وقتی شبها از خانه بیرون می آیی، فقط اوست که به انتظار رویایت کنار در، بیدار نشسته. حالا دیگر من هم نیستم. و یادت باشد که مهربانی را باید پاس داشت.

یادم باشد که زمزمه های نسیم تابستان را از یاد نبرم، و از یاد نبرم بارانهای بی جانی را که آن بیابان رو به روی خانه را به زحمت خیس می کرد. و خاک ترک خورده در آنی همه آب را می بلعید. آبی که حتی کفاف پر کردن شکافهایش را که بسان زخمهایی بر تنش مانده بودند نمی داد. چه می گویم؟ مگر می شود یاد آن بویی که از خاک بر می خواست، حتی با همان نم باران، از ذهن من پاک شود؟ و تو پاسخم می دهی که: «آری. می شود. مگر نه آنکه من از یاد تو رفتم؟ زندگی سرشار است از این لحظه های فراموشی. زندگی چیزی نیست جز لحظه هایی که فراموش می کنیم و برای فرار از ضمیرمان، چیز دیگری را به یاد می آوریم. ضمیرمان را بسان کودکی با یاد چیزی دیگر سرگرم می کنیم تا به یاد نیاورد که چیزی را از دست داده.»

یادت باشد آن روزی را که من چشم در راه نهادم. هر چه نگاه می کردم زمین خالی بود و خالی. و نسیم بوی باران را می آورد. دلم تنگ است برایت، و برای بارانهای جنوبی. دلم نمی خواست به خانه برگردم و می خواستم که تا آخر عمر همانجا، کنار نیزارهای لب جاده بایستم به تماشا. یادت باشد، ثانیه های عمر، پر شتاب و بی رحم، می گذرند و به ما می خندند. یادت باشد گاهی، دیر است که بگویی: «بیا برویم».

یادم باشد. آری، همه اینها یادم باشد و یادم باشد که فراموشی را راه ندهم به خلوت ذهنم با تو. یادم باشد که فراموشی بیگانه ایست میان من و تو و یادم باشد که مهربانی را پاس بدارم.

هیچ نظری موجود نیست: