۱۳۸۳/۰۵/۲۱

دايه مهربانتر از مادر

اين روزها وقتی کارون را مي‌بينی، مي‌توانی احساس کنی که ديگر آن کارون سابق نيست. بسيار کم آبتر از گذشته. اين رودخانه رگ حيات مردم اين سرزمين (خوزستان) است. تمام کشاورزی منطقه، که حالا ديگر به نفع هزار و يک نقشه و ايده احمقانه آقايان رو به نابودی است، متکی به اين رودخانه بوده و تا مردم اين ديار يادشان هست، همينگونه بوده. من واقعا نمي‌دانم کسی که اين طرحها را پياده مي‌کند، چه قدر راجع به آنها فکر مي‌کند و آنها را ارزيابی مي‌کند ولی گاهی به اين نتيجه مي‌رسم (خيلی جدی) که صبح قبل از رفتن به محل کار و بعد از خوردن يک شام نسبتا سنگين و طی يک کابوس آشفته اين افکار به ذهن آقايان متبادر مي‌شود! کاش يک بار با اينها مي‌شد حرف زد و ديد حرف حسابشان چيست. راستش من هميشه به اين نتيجه رسيده‌ام که اينها يا خيلی باهوشند يا خيلی احمق (که بعدها فهميدم عده‌ايشان از دسته اولند و عده‌ای از دسته دوم!)

آخر من نمي‌دانم کجای دنيا به اين راحتی و با اين هزينه گزاف، آنهم در شرايطی که مردم منطقه در اين وضع به سر مي‌برند، مسوولين مملکت يک اکوسيستم به اين وسعت را به راحتی زير و رو مي‌کنند. اول که آب کارون رفت به زاينده‌رود و به يمن آن زاينده رود دوباره جان گرفت. حالا هم که آب را به قم و دشت رفسنجان مي‌برند. معلوم نيست تا کی اين مردم، که سالها سختی جنگ را تحمل کرده و مي‌کنند، بايد قربانی افکار و ايده‌های بچه‌گانه و کاملا جهت‌دار مسوولين بي‌مسووليت اين مملکت باشند. آن از طرح نيشکر که معلوم نيست کدام احمقی (همه مي‌دانند کدامشان) آغازش کرد و به تبعش آب منطقه به آن وضع دچار شد، پوشش گياهی منطقه تماما آسيب ديد (که اثرش را در گرمای هوای اين چند تابستان داريم مي‌بينيم)، آن همه هزينه برای انتقال آب آشاميدنی به مردم (که البته همچنان طرحها نيمه کاره‌اند) تحميل کرد، نيروی کار بومی را حذف و نيروی کار غير بومی (آنکه آقايان دلشان خواست) را جايگزين آن کرد، برای خريد زمينهای مردم آنها را به چوب بست و هزار و يک کثافت کاری ديگر. اين هم از انتقال آب کارون به دشت رفسنجان. عقل که نباشد جان در عذاب است. فردا هم لابد به خاطر انتقال آب کارون سدهای مملکت با کم آبی مواجه مي‌شوند و آنوقت خر بيار و باقالی بار کن! من نمي‌دانم مگر يک مملکت بايد در همه زمينه‌ها خود کفا باشد؟ مگر اين همه کشور پيشرفته و صنعتی، همه چيزشان از خودشان است؟ يا نه اينها خودشان را به آمريکا و استکبار جهانی فروخته‌اند و فقط ماييم که داريم با شرافت مملکت داری مي‌کنيم؟ حالا اگر ما شکرمان را از کوبا (نترسيد، عمو فيدل خيلی هم باحال است و کلی تحويلمان مي‌گيرد! هيچ ربطی هم به آمريکايي‌ها ندارد!) وارد مي‌کرديم چه مي‌شد مثلا؟ (کوبا را من باب مثال عرض کردم ها!) فکر مي‌کنم هر احمقی متوجه مي‌شد که احيای نخلستانهای خوزستان، با توجه به هزينه کمتر، نيروی انسانی ارزانتر و متخصصتر و شرايط ويژه همسايه‌مان (عراق) مي‌توانست برای مردم و مملکت سودمندی خيلی بيشتری به همراه آورد.

اين مردم سالها زجر کشيدند. نه فقط ۸ سال جنگ را که تمام سالهای پس از آن را. اما حالا دارند قربانی افکار شوم يک عده نامرد مي‌شوند. خوزستانی که (بدون اغراق) رگ حياتی و منبع در آمد اقتصادی اين مملکت است، بايد خودش بی نصيب بماند. مردمی که نفت زير خانه‌هايشان است (و هيچ منتی هم از اين بابت به سر کسی نداريم که اين يک نعمت خداداد است) بايد کپسول گاز را اين ور و آن ور کول کنند تا مبادا بی نصيب بمانند و هزار دردسر ديگر. بعد هم بايد ساکت باشند و دم بر نياورند. خوب گناه خود ماست. دايه مهربانتر از مادر هم مگر مي‌شود؟

هیچ نظری موجود نیست: