۱۳۸۳/۰۱/۱۰

غرور

من كودكي بيش نبودم. ساده و صادق. و خوب مي‌داني كه آدمهاي اينچنيني، به شدت آسيب پذيرند. تنها سلاحم براي دفاع از خودم در برابر اين دنياي پر از ديو و دد، «اتكا به نفس»م بود. وقتي آن را «غرور» ناميدي، من شكستم و فرو ريختم. ديگر هيچ نداشتم كه بگويم. هيچ. هيچ.

در اين مدت كه خانه بودم، خودم حس كردم با آن وضع، يك موجود زايد در خانه‌ام. خيلي خانواده‌ام را آزردم. با بيحرفي‌ام. با بي‌حالي‌ام. نمي‌دانم چگونه، ولي كاش راهي براي جبرانش داشتم.

هیچ نظری موجود نیست: