۱۳۸۲/۱۰/۲۸

وصیتنامه!
ببخشيد اگر اين نوشته کمي شبيه وصيتنامه مي شود! شايد هم باشد! شايد اين شخصيت را کشتم و چيز ديگري جايش گذاشتم!
ديروز روز خوبي بود! غرور من شکست، و بالاخره نشانه ها را ديدم:
1- يک تشکر به يک نفر مديونم. ممنون. تکرار نمي شود. اصلا شايد از آن استفاده نکردم.
2- يک تشکر به يک نفر ديگر بدهکارم! به خاطر صراحتش. به او مي گويم: «اصلا فضولي نکردي. اميدوارم هميشه همينطور، راحت، تذکر بدهي.» (يکي نيست بگويد اصلا به تو چه!)
3- اگر کسي اين درد را کشيده باشد مي فهمد من الان چه حالي دارم: حرف مي زني، حرف مي زني، حرف مي زني و کسي نمي فهمد.اول فکر مي کني ديگران بدفهمند.بعد از کمي تامل و زير پا گذاشتن خود خواهي و غرورت، مي فهمي که اين تويي که بد ميگويي.
4- با خودم گفتم: «هر وقت اتفاق خوبي مي افتد آنرا نتيجه تلاش خودت مي داني ولي هر وقت اتفاق بدي مي افتد همه مقصرند غير از تو. کمي از خودت خجالت بکش!»
5- کاش مي شد همه چيز را از اول شروع کرد.کاش مي شد حافظه آدمها را مثل کامپيوتر ها پاک کرد.کاش آدمها به جاي قضاوت در جزء جزء رفتارت، روح تو را مي ديدند، و درک مي کردند که تو هم انساني، و اشتباه مي کني و مي بخشيدندت. خوب بس است ديگر بيدار شويم و واقع بين باشيم. من آدمها را همين طور که هستند دوست دارم.
6- اينبار ديگر ماجرا جدي است. تصميم قطعي دارم که ديگر شعار ندهم.از اين به بعد فقط «عمل کردن».
7- يک چيز مهم. من کمي زيادي زود خودماني مي شوم. اين را هم بايد ترک کنم؟ از آنجا که اکثر آدمها خيلي زود دچار سوء تفاهم مي شوند، بهتر است اين کار راهم بکنم. بکنم؟ نکنم؟ بکنم؟ نکنم؟ ...
8- يک نکته خيلي مهم فهميدم. من اساسا اعتقادي به حفظ حريمها در روابط اجتماعيم (سوء تفاهم نشود، منظورم بي ادبي نيست!) ندارم.حالا به اين نتيجه رسيدم که لااقل براي مدتي نبايد اينگونه باشم.
9- از همه مهمتر است اين آخري! قول مي دهم، به شرافتم قسم مي خورم، به هر چه که مقدس است و محترم، که از اين به بعد همه ضعفهايي را که تا به حال در اينجا و نوشته هاي قبلي گفته ام، رفع کنم. اين بار ديگر شعار نيست. خيالتان راحت باشد. اولين اثرش را هم در همين صفحه خواهيد ديد. برايم آرزوي موفقيت کنيد که شديدا به دعا محتاجم. براي همه تان آرزوي موفقيت دارم. حلال کنید.

هیچ نظری موجود نیست: