۱۳۸۴/۰۱/۲۳

انتظار

اول:

وقتي آدم مجبور باشد منتظر چيزي بماند زمان «بد» مي گذرد. بگزاريد اين طور بگويم. وقتي آدم منتظر يک حادثه هست و نمي داند که کي رخ خواهد داد، حتي اگر حادثه، يک حادثه خوشايند باشد، يک جور احساس عجيب دارد. من نامش را مي گزارم بلاتکليفي. و بدم مي آيد از آن. وقتي بداني يک حادثه کي رخ مي دهد، حتي اگر نا خوشايند باشد هم برايت قابل تحملتر مي شود. متاسفانه اغلب انتظارهاي ما در زندگي از نوع اولند.


اين روزها من منتظر تماس يک عزيز هستم و اين انتظارم هم از نوع اول است!


دوم:

بالاخره از عدنان غريفي هم خبري شد! مدتها بود دنبال اثري از او مي گشتم ولي جز چند متن مختصر و داستان مرغ عشق چيزي نمي يافتم. حالا اما او ايران است. مصاحبه بي بي سي هم جالب است. اين را هم ببينيد.

سوم:

اين هم از ژاک دريدا!

هیچ نظری موجود نیست: