۱۳۸۳/۱۲/۰۵

خطرناکترين بازی

شناختن آدمها برای من (و چيزی که به تازگی فهميده ام: برای خيلی از آدمهای اطرافم) يک کار جالب و دوست داشتنی است. هر انسانی معدنی است از تجربه هايی که آدم فرصت به دست آوردن همه شان را ندارد و حداقل می شود در اين بازار آشفته تجربه ها، به کمک آدمهای مختلف تعدادی از آنها را انتخاب کرد و خود از سر گذراند. همه چيز تا زمانی که اين کار، يعنی شناختن آدمها، برای اين هدف و به شکل غير افراطی صورت بگيرد خوب پيش می رود.

اما...

تجربه من (اعم از عاطفی و منطقی)‌ به من می گويد وای به روزی که اين «شناختن آدمها» تبديل به يک «بازي» شود. آنوقت ممکن است ناخواسته از انسان رفتارهايی سر بزند که در حق خودش و ديگران جفای عظيمی باشد.

خدا کند هيچگاه اين کار برای من به بازی تبديل نشود. آخر می دانيد؟ کسی که از اين بازی زخم خورده خوب می داند که اين بازی فقط و فقط نفرت به بار می آورد. همين.

هیچ نظری موجود نیست: